پیوسته مرا ز غم تب و تاب
ای مایهٔ خوشدلی تو دریاب
می دهد که حیات این جهان هست
مانند حباب بر سر آب
پا از سر و سر ز پا ندانم
از دست تو چون کشم می ناب
شب تا به سحر چو چشم انجم
از دیدهٔ ما ربوده ای خواب
ما و تو همیشه سرگرانیم
تو از می ناب و ما ز خوناب
ما زمرهٔ عاشقان نداریم
مرگی بجز از فراق احباب
افسرده دلان خالی از عشق
من عاش و ما عاشق قد خاب
جسمی نحل و عظمی انحل
ظهری قوس و فودی شاب
لحمی عصبی دمی و عرقی
من حرقة فرقة الحمی ذاب
بشگفت بهار و در چنین فصل
ان تلمح من یملح قد طاب
وقت گل و توبه از می اسرار
من طاب من الشراب ما تاب